غزل نیایش
۱
ببین!
چگونه شعر های کوچک من
در مقابل زیبائی بزرگ تو
کلاه از سر بر میدارند
دست به سینه
سکوت بر لب
شادی در دل...
ببین!
ببین چگونه به خود میبالند
که اینگونه مهربانانه
در برابرشان لبخند میزنی
دلخشوند به تکان دست تو
.....................
۲
به دریای من بریز
ماهی لبهات را میگویم
بی هراس غرق شدن
زیبائیت را پخش آبهایم کن
بگذار ماهی ها زیر پوستم عشق بازی کنند
جنوب تر از همه ی این حرفها ...
اصلا موج باش
موج باش و دریای مرا به هم بریز
بریز تمام تنت را روی عرشه ام
...
روی عرشه
خماری اش را جاشوهای خسته می کشند/تورها را
تورهای دامنت را می گویم.
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت 23:45 توسط ارسلان باقری
|
ارسلان باقری