گرمای جنوب من از شمال نگاه تو آغاز می شود
باید از ساحل گذشته باشی
که نگاهت شور میزند/دلت
بوی ماه وُ
آغوشت که به دل نشست مرا
دریا از موهای تو موج بر می دارد
بلندی باد را شانه می کند وُ
هیچ قایقی هم شکستگی خنده هات را به رخ ساحل...
کشیده ام تمام خطوطِ...
ببخشید اگر نمی شود عطر تنت را نقاشی کنم
* * *
از سلسله جبال سینه ات برف می تابد وُ
یکریز
کلمه
رنگ
رنگ
کلمه
می باری ام
من حرف نیستم
سرخی همین چند کلمه ام
شاعرانگی ام از ریشه ی لبهات آب می خورد.
+ نوشته شده در یکشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۸۶ ساعت 23:24 توسط ارسلان باقری
|
ارسلان باقری